ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۱۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
بهار آنقدر عصبانی بود که نمی توانست خودداری کند. حتی دلش نمیخواست که موضوع را به مهناز خانم یا عباس بگوید و شخصاً باید با مجتبی تسویه حساب میکرد. در حال خارج شدن از کوچه شماره همراه مجتبی را گرفت و مجتبی پس از چند بوق جواب داد.
ـ الو...
به شدت سعی داشت خودش را کنترل کند:
ـ سلام بهارم. کی میای خونتون؟
صدای مجتبی تعجب زده شد:
ـ چیزی شده؟!
بهار آنقدر حرصی بود که گفت:
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
اسرا
00خوب مجتبی ازقبل می دونسته که ساراعاشقشه. وقتی بره جواب مثبت میگیره که این برنامه چیده🙏💞💋